جملاتی زیبا از متن کتاب سمفونی مردگان: - یانوشکا گفت: عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه فروشی فرق دارد. عشق یک جواهر یا عتیقه گران قیمت است که آدم را با آن معنا میکند. اما عتیقه فروشی پر از وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده. - چشم دوخته بود به راه رفتن یک زن و مرد. مثل این که ذهنش را راه میبرد. وقتی آنها به کوچهای پیچیدند. گفت: چیزهایی که توی عتیقه فروشی هست تاریخ کشف ندارد. اگر هم داشته باشد اعتباری ندارد. ولی عشق لحظه کشف دارد. نمیشود فراموشش کرد. حتی اگر آن عشق تمام شده باشد. از یادآوری لحظه کشفش مثل زخم تازه خون میآید. تا یادش میافتی مثل این که همان موقع خودت با کارد زدهای توی قلب خودت. - دکتر گفت: مریض کدام یکیتان است؟ با دست به آیدین اشاره کردم و نشستم. دکتر گفت: چهاش هست؟ گفتم: توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت میشورند، توی پاهاش سیم میکشند. دکترگفت: ببرش دیوانه خانه - وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد؛ و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند. تنهایی تو کامل میشود. - عشق را باید با تمام گستردگیاش پذیرفت، تنها در جسم نمیتوان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدنها انگار به ریه میرود، و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود. - همه این حرفها احساس واقعیم بود. هنوز هم هست. اما پیش از اینکه گرفتار تو بشوم باید بروم. باید شوق را توی دلم بکشم، باید عشق را توی دلم سر ببرم. - بعد از مرگ آیدا زندگی ما مثل بهمن بزرگی از برف در سراشیبی درهی مرگ فرو میغلتید، و هیچکس نمیتوانست یا نمیخواست جلوش را بگیرد. - بهروزهای اندوه باری بیاندیش که تسلیمشدگی را نفرین خواهی کرد، به روزهای ملال، و به روزهایی که هزار نفرین حتی لحظهای را برنمیگرداند. - آدمیزاد باید بگوید آب، و بخورد. بگوید نفس، و بکشد. وگرنه مرده است. - دنیا بیارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است. - تنهایی را فقط در شلوغی میتوان حس کرد. - مردم پشت خدا هم حرف میزنند.
کتاب «سمفونی مردگان» نوشتهی «عباس معروفی»، نویسندهی نامآشنای معاصر است. این کتاب برندهی جایزهی بنیاد سورکامپ در سال ۲۰۰۱ شده است. آدمها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی میکنند، من مال نیمهی اول بودم و او نیمهی دوم. آن که نیمهی اول عمرش را زندگی کرده، برادری است که تلاش میکند تا پا جای پای پدر بگذارد؛ پدری مستبد و تمامیتخواه و آن که نیمهی دوم را زیسته، برادری است شاعر و روشنفکر، جوانی که نماد نسل روشنفکران معاصر ایران است. برادر روشنفکر دربرابر ابتذال خانه و جامعه عصیان میکند، دل به عشق میسپارد و تلاش میکند اگر نه در جامعه لااقل در گوشهی انزوایش، دنیایی عاری از پستی و بدخواهی بسازد. برادر دیگر پیش میرود و به پدری دیگر بدل میشود. تضاد میان برادران ادامه مییابد و سرانجام یکی قربانی دیگری است. اما سرنوشت این هابیل و قابیل معاصر متأثر از هزاران رویداد تاریخی معاصر است؛ رویدادهایی که نه هابیل را چون گذشته باقی گذاردهاند و نه قابیل را. عباس معروفی، روزنامهنگار و نویسندهی مشهور ایرانی، ۴۶ سال دارد، جوایز داخلی و بینالمللی بسیاری را از آن خود کرده و مدتی است ایران را بهناچار ترک گفته است. معروفی اکنون ساکن آلمان است، همچنان مینویسد و تسلطش بر شیوههای مدرن داستاننویسی و شناختش از تاریخ و اسطوره او را در زمرهی پرمخاطبترین نویسندگان ایرانی قرار داده است. کتاب حاضر را نشر «ققنوس» منتشر کرده است.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.